کد خبر : 12120
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۴۶

رفت بی‌آنکه وقت خداحافظی باشد

رفت بی‌آنکه وقت خداحافظی باشد

سمنان – ایرنا – حوالی ظهر بود که اعلام خبر مرگ مغزی ابوالفضل ۱۲ ساله فرزند رییس پیشین خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) استان خراسان رضوی(بر اثر تصادف در جاده سمنان-دامغان هنگام بازگشت از زیارت کربلا) خانواده بزرگ این مجموعه رسانه‌ای را داغدار کرد

رفت بی‌آنکه وقت خداحافظی باشد

سمنان – ایرنا – حوالی ظهر بود که اعلام خبر مرگ مغزی ابوالفضل ۱۲ ساله فرزند رییس پیشین خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) استان خراسان رضوی(بر اثر تصادف در جاده سمنان-دامغان هنگام بازگشت از زیارت کربلا) خانواده بزرگ این مجموعه رسانه‌ای را داغدار کرد اما بزرگواریِ خانواده در اهدای اعضای پیکرش به بیماران دیگر،‌ رفتن او را رنگی دیگری بخشید. اکنون باید گفت «تو رفته‌ای که بازآیی».

به گزارش ایرنا، بی‌حضور او خانه ساکت است. زمان هم انگار کندتر می‌گذرد. صدای خنده‌هایش که پیش‌تر در اتاق‌ها می‌پیچید، حالا جایش را به سکوتی سنگین و بی‌رحم داده است.

گویی با رفتن او، بخشی از جان خانه هم رفته است؛ همان بخشی که نور را از پنجره‌ها می‌پراکند و روزها را از تکرار می‌رهاند.

جای پایش هنوز هر کجای خانه پیداست. کتاب‌های ناتمامش بر قفسه‌ها مانده‌اند و قلمی که هر شب با آن می‌نوشت، خاموش و بی‌جان در گوشه‌ای افتاده است.

گاهی باد میان پرده‌ها می‌پیچد و نوایی خیال‌انگیز می‌سازد؛ خیال صدایش، خیال قدم‌هایش، خیال حضورش.

دلتنگی واژه‌ کوچکی‌ است برای شرح سوزناک این نبودن. فراق او زخمی‌ست که زمان نمی‌تواند مرهمش باشد، رفتن این نوجوان دنیایی پر از رویا، بازی، خنده و هزار اگرِ ناتمام را به حسرت برجاگذاشت.

«ابوالفضل» پرورده پدری اهل قلم

ابوالفضل در اخلاق، ادب و مهربانی در خانواده نظیر نداشت، همه دوستان و آشنایان به خاطر حُسن خلق و منش نیکویش دیوانه‌وار دوستش داشتند و رفتنش چون آتشی بود بر خرمن دل بازماندگان، همان‌قدر سوزان و دردناک.

ابوالفضل فرزند حسینعلی راشکی همکار بازنشسته و رییس پیشین خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) استان خراسان رضوی، همچون نامش با وجود سن کمی که داشت، سرشار از وقار، بزرگی، رشادت و وفا بود.

اکنون او با رضایت خانواده برای اهدای اعضای پیکرش پس از مرگ نیز مردانگی و بخشش زندگی را معنایی دیگر بخشید.

رفت بی‌آنکه وقت خداحافظی باشد

کربلایی ابوالفضل نوجوانی بود که هنوز عطر کودکی در صدا داشت و نگاهش پر از فردا بود، فرداهایی نیامده و پر از رنگ و آرزو. آرزوهایی که شاید هنوز در دل نوجوان ابوالفضل حتی ریشه ندوانده بود.

تو رفته‌ای که بازآیی

بی‌آنکه وقت خداحافظی باشد، رفت و اعضای پیکر نحیف او، همچون چراغ‌هایی که روشنایی می‌بخشند، به زندگی چندین نفر نور بخشید و چرخه حیات را برقرار کرد. رفتنِ او رفتنی شد برای بازآمدن.

او که هنوز دفتر رویاهایش را تمام نکرده بود، با رفتنش زندگی را از نو نوشت؛ نه برای خودش، بلکه برای دیگران. قلبی که در سینه‌اش می‌تپید، در پیکر کودکی دیگر، نغمه‌ زندگی خواهد نواخت. چشمانی که دیگر باز نشدند، روشنایی دوباره‌ای را به چشمان دیگری هدیه خواهند کرد.

او رفت، اما چه رفتنی. بزرگ‌تر از سن‌وسالش، بزرگ‌تر از جسم کوچک و نحیفش.

نوجوانی که مرگ را به زندگی تبدیل کرد؛ آن هم نه برای خود، بلکه برای قلب‌هایی که ایستاده بودند، برای چشمانی که تاریکی را می‌دیدند، برای دست‌هایی که در انتظار نور بودند.

نوجوانی با هدیه‌های ابدی

این نوجوان با رفتن خود، زندگی را به دیگران بازگرداند؛ هدیه‌ای که هیچ دارایی و ثروتی نمی‌تواند آن را خریداری کند.

کار بزرگ ابوالفضل و خانواده‌اش با اهدای اعضای او نه تنها جسم‌های زخمی را درمان کرد، بلکه دل‌ها را هم به هم نزدیک‌تر ساخت. امید را زنده کرد و ثابت کرد که عشق و بخشش جاودانه‌اند و اهل بخشش بودن به سن‌وسال نیست.

ابوالفضل همچون درختی شد که با غمی سنگین فروافتاد، اما با اهدای اعضای حیات‌بخشش،‌ میوه‌ای از جنس امید هدیه داد.

نام او، همیشه با واژه‌هایی چون «بخشندگی»، «زندگی» و «نور» در ذهن‌ها باقی خواهد ماند

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.